کودکانه های دخترم و مادرانه های من

ساخت وبلاگ

سلام

امروز 28 / شهریور / 91 بعد از اذان صبح حوالی ساعت 05:50 بود که تازه نمازمو خونده بودم می خواستم بخوابم که بیدار شدی و نشستی و به من گفتی : آب بده بخوره و من با حوصله تو رو بغل کردم و بردم تو آشپزخونه اول چراغو روشن کردم دیدم سرتو گرفتی پایین نور چشماتو اذیت کرد تا دیدم دوست نداری زودی چراغو خاموش کردی بعد گذاشتمت روی کابینت و آب ریختم لیوان و دادم بخوری قوربونت برم من که خیلی تشنه بودی بعدشم همین که گذاشتمت روی تخت زودی خوابت برد

دیشب 91/06/27 پیشم نشسته بودی رو مبل میگم ریحانه پاهاتو بده بوس کنم پای راست و چپتو که بوسیدم گفتی مامان دستمم بوس کن اینقد ذوق کردم فرشته ی کوچولوی من قلب

یک ساعت پیش بابایی یه سر اومد خونه قبلش هر دو خواب بودیم تا رفتم درو باز کردم دیدم شما هم بیدار شدی بابایی تا دید بیداری زودی دستاشو باز کرد و سریع دویدی تو بغلش و بعدش هر چی بابا می گفت ریحانه جان بذار من برم کار دارم می چسبیدی به بغلش و نمیذاشتی بابایی بره سر کارش
به بابایی میگم نیست امروز روز دختر ِ هی خودشو برات لوس می کنه با نشون دادن بیسکوسیت بابایی رو رها کردی و تا بهت گفتم بقیه شو بذار بعدا می خوری خیلی قشنگ بستیشو گذاشتی توی کشو کابینت مخصوص ِ تنقلات بعدشم چایی ریختم تا با چایی بخوری یکمی بیسکویتی که زده بودی توی چایی ریخت روی شلوارت بلند شدی ایستادی میگی : تمیز کن کُداست تمییز کنم من فقط بغلت کردمو چلوندمت ترجمه : منظورت از تمییز کن همون دستمالیه که من کار خرابی هاتو تمیز می کنم

خلاصه که این روزای ما با شما اینجوری می گذره عزیزم ریحانه جان فرشته ی زمینی من که آمدی برای پر کردن قلب ما با عشق فراوان عاشقانه دوستت دارم و روزت مبارک

روزت مبارک

بعدا نوشت: بابایی همون شب برات به مناسبت روز دختر کیک خرید و منم زودی حاضرت کردم و لباس عروسی که داشتی تنت کردم وای که چقدر خوشت اومده بود ؛ بعد از عکس گرفتن هی لباستو میزدی بالا و می چرخیدی فدات شم ماچقلب و به بابایی می گفتی لباس عروسک پوسیدم نیشخند (به عروس می گفتی عروسک)

ریحان عسلی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 269 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1391 ساعت: 0:27

سلام

دیشب حوالی ساعت 1 شب بود که من تو اتاق بودم صدای ویز ویز مگسی رو شنیدم که به شیشه ی اتاق برخورد میکنه اتاقم تاریک بود شما هم پیشم بودی داشتی واسه عروسکت پتو و بالشت می بردی ( الهی فدات بشم که از الان واسه خودت بازی می کنی بغل)

رفتم مگس کُش دستی رو برداشتم و با خودم می گفتم اگه این مگسو نکشم صبح نمیذاره بخوابیم ( موندم که درها بسته پنجره ها هم توری زده شده این مگس ِ از کجا اومده تو خونه متفکر) اومدم دیدم نیست گفتم ای داد بی داد

شما هم مات و مبهوت به من و مگس کُش تو دستم نیگاه می کردی منم بهت گفتم می خوام مگسُ بکشم شما هم طبق عادتت که همه چیز رو تکرار میکنی گفتی : مگس بکومشم گفتم نه بکشم گفتی : بکشمم برات حرف به حرف گفتم ب ِ ک ُ شَم یهو تو چشمم زل زدی و گفتی: بزنممژه ای خدا همچین زدم زیر خنده که بابایی داشت تی وی می دید گفت باز چی کار کرده ریحان و منم رفتم براش تعریف کردم و بابایی هم کلی خندید

قوربونت برم من که بزنم رو جایگزین بکشم کردی چون بلد نبودی بگی بکشم چشمک

خلاصه بعدش رفتم تو پذیرایی رو پرده رو سقف نیگاه کردم دیدم خبری ازش نیس می خواستم برم تو آشپزخونه دیدم رو اوپن نشسته و دستاشو به هم می مالهنیشخند همچین زدمش که سرش از تنش جدا شد شیطان شما هم نظاره گر مامانی حالا بعد اینکه مگسو کشتم اومدی میگی مامانی مگسو کُشتی میگم ریحان منتظر بودی مگس بمیره درست تلفظ کنی و بعد شما هی دنبال مگس میگشتی که مگس کُداست :کجاست از خود راضی

EXniniweblog.comEX

حالا یادم اومد که این مگس از ظهر تو خونه بوده چون موقع آشپزی یه مگس ِ روی یخچال دیدی و گفتی مگس اذیت نکن بیا پاییننیشخند ( نیست که می چرخید اذیت می شدی و نمی تونستی دنبالش کنی قوربونت برم من که وقتی مگسی تو خونه هم باشه به مامان میگی و تازه یه وقتایی که در ارتفاع پایین پرواز میکنه همچین می ترسی و خودتو جمع و جور می کنی که نگو خیال باطل

از دیشبتم بگو انگاری مگسه انتقام خودشو ازمون گرفت که تا ساعت 3:30 نیمه شب یکسره شیر می خوردی و بعدشم خوابیدی و تا 5:30 صبح که دوباره خواستی شیر بخوری منم بد جور خوابم می اومد یکمی خوردی و بعد گفتم ریحان بسه و هی نق زدی تا ساعت 6:30 صبح بود که با گریه بلند از خواب بیدارمون کردی بابایی ترسیده بود می گفت چرا اینجوری گریه کرد دیگه از همون زمان بیدار بودی و نذاشتی ما هم بخوابیم تا ساعت 8:00 که نمیدونم چطوری خوابت گرفته بود حتی بابایی رفته بود سر کار من از فرط بی خوابی نتونسته بودم بیدار شم عینک و متوجه رفتنش نشدم از دست شما وروجک

پ.ن 1: ریحانه چند شب ِ که با صدای بلند تو خواب گریه می کنه انگاری کسی چیزی رو ازش گرفته باشن چطوری بچه می زنه زیر گریه همینطوری یعنی چی می تونه باشه لطفا راهنمایی کنید لبخند

پ.ن2: این روزا که فقط یه بار در روز می خوابی و من وقت کمتری دارم بشینم پای کام چون علاقه ی شدیدی پیدا کردی که با موس کیبورد بازی کنی همین که من می خوام کام رو روشن کنم زودی میآی رو پاهام می شینی و بعد از چند دقیقه شروع می کنی به دست زدن به کیبورد و موس اینقده ذوق می کنی وقتی می زنی تو کیبورد که نگو ؛ خلاصه که یه کامپیوتر کارکن دیگه هم به خونمون اضافه شدهخیال باطل و اگه می بینید زود زود نمی تونم بیآم پیشتون به این خاطره خجالت

اینم یه عکس از ریحانه در حال کار با کیبورد و موس اینجا من یه لحظه اومدم غذامو نیگاه کنم ریحانه زودی از فرصت استفاده کردو ....ابرو عکس 20 ماهگیته قلب

ریحان عسلی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 328 تاريخ : دوشنبه 27 شهريور 1391 ساعت: 18:25

سلام
هفته ی پیش بعد از اینکه حمامت دادم چون هوا یکمی سرد بود زودی موهاتو با سشوار خشک کردم تا موهات خیس نباشه و خدایی نکرده سرما نخوری ، یه وقتی هم دوست داشتی خودتم سشوار بکشی منم سشوارو دادم دست ِ خودت و دوربینو روشن کردم و ازت عکس گرفتم آخه خیلی بامزه و با تعجب به سشوار نیگاه می کردی و میکشیدی روی سرت

ریحانه در حال سشوار کردن موهاش

 ریحان عسلی

بعدش دوربینو ازم خواستی تا مثلا عکس بگیری و از اونجایی که مطمئن بودم دادن دوربین همانا و خراب کردنش همانا با نظارت خودم اجازه دادم که دکمه اش رو بزنی بیشتر از صدای فلشش خوشت می اومد و وقتی عکس می گرفت و صدای چیکش رو می شنیدی همین طور پشت سر هم عکس می گرفتی

دو تا از عکس هایی که خیلی واضح بودن رو برات می ذارم تا ببینی هنر خودتو

عکسایی که گرفتی

و دستت جلوی لنز ِ دختر هر چی می گفتم دستتو بیار کنار گوش نمی کردی و با شنیدن صدای چیک همچین می زدی زیر خنده ، خلاصه که خیلی خوشت اومده بود

عکسایی که گرفتی

دیگه گفتم بسه و دوربین رو بده که مخالفت کردی و از من اصرار و از شما هم انکار به ندادن دوربین با هر ترفندی بود ازت گرفتم اما با گرفتنش آی گریه کردی ؛ خیلی دلم برات سوخت خیلی دوست داشتم بهت بدم اما دوستم ندارم در آینده با گریه چیزی رو ازم در خواست کنی و به خواستت برسی ؛ متاسفانه بابایی خیلی نازتو می خره و اصلا دوست نداره شما گریه کنی و یه وقتایی که میآد خونه و گریه ی شمارو می بینه زودی بغلت می کنه و نازت می کشه و شما هم خوب بلد شدی به خواسته ات برسی و من اصلا از این دو گانگی خوشم نمیآد البته یه وقتایی که خیلی لجبازی می کنی خودش هم پیشت کوتاه نمیآد اما چه فایده که شما خیلی باهوشتر از این حرفایی

اینجا هم ازت دوربینو گرفتم و .....

ریحان عسلی

بعدشم که دیدی فایده ایی نداره رفتی به مبل تکیه دادی و هی بازم گریه می کردی قوربونت برم من دخترم باور کن به صلاح خودته عزیزم

ریحان عسلی

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 332 تاريخ : شنبه 25 شهريور 1391 ساعت: 18:21

سلام

دختر شیرین زبون من چقدِ بلایی عزیزترینم شیرین زبونی هات کم بود حالا واسمون حاضر جوابم شدی نیشخند

تو راه برگشت به تبریز نمی دونم چند وقته که من و بابایی رو چرا می زنی ؛ عسل ِ بیچاره داشت باهات بازی می کرد یهویی نمیدونم چطور شد که موهای عسلو کشیدی هرچی میگم نکن ریحان این کارِ بدیه برگشتی به من میگی : میزنمممممم تعجب

داری شیر می خورری که بخوابی هنوز بابایی نیمده خونه میگم ریحان نخواب الان بابا میآد میگی: نمی کام می خوابمممممممم تعجب

عادت خیلی بدی که داری و موندم چیکار کنم با این عادتت : اینه که خیارو دست می گیری و به جای اینکه بخوری ریز ریز می کنی و می ریزی میگم ریحانه جان اگه نمی خوری بده به من میگی: می خورممممممممممم تعجب

یا وقتی چیزی که نباید دستت باشه مخصوصا کنترلین ها رو زود حاضر جوابی می کنی و میگی :نمیدمممممممممم تعجب

این عکس العملت ِ وقتی چیزی رو بهمون نمیدی دستاتو میذاری زیر بغلت و با قیافه ی حق به جانب میگی: نمیدمممممممم ناراحت

ریحان عسلی

ریحان دو تا اولین ها داره در ادامه ی مطلب زودی بیا دنبالم از خود راضی

EXniniweblog.comEX

روز پنج شنبه 9/شهریور/91 واسه اولین بار انار خوردی وای که چقدر دوست داشتی ؛ انارو به چهار قسمت تقسیم کردم دو قسمت مال من دو تاشم مال شما گذاشتم تو سینی و ببینم چطوری می خوری واسه اولین بار که قوربونت برم یکی یکی دونه هارو جدا می کردی و می خوردی بعدش رفتم تو آشپزخونه به کارم برسم اومدی میگی اینا آشغالِ نیگاه کردم دیدم دونه ها رو در آوردی و باقی مونده شو آوردی به من دادی قوربون هوش و ذکاوتت بشم من بغل

به پیشنهاد بعضی دوستان که گفتن ریحان باید یه وسیله واسه نوشتن و نقاشی داشته باشه وقتی رفته بودیم هایپراستار واست یه مداد شمعی گرفتم (البته چون اون روز هایپر خیلی شلوغ بود من و عمه جون یه گروه و زهرا و لیلا جون یه گروه شدن و من به لیلا زنگ زدم و گفتم یه مداد شمعی هم واسه من بردارید ) خیلی علاقه نشون نمیدی واسه نقاشی اما وقتی می شینم و میگم که بیا با هم نقاشی بکشیم می شینی و فقط کاغذ رو دوست داری خط خطی کنی دوستان پیشنهادی دارید در این زمینه خوشحال میشم که عنوان کنید لبخند

قوربونت برم نوش جونت عزیزم کلا خودم و اونایی که از نزدیک منو میشناسن میگن که خیلی از علاقه مندی های ریحان به خودت کشیده ؛ انار یکی از میوه های مود علاقه مه که در روز شده که 3 تا هم می خورم و با علاقه ایی که شما از خودت نشون دادی دیگه یه پایه هم دارم اساسی الان بی صبرانه منتظر انارهایم که کوچولو هستن و مخصوص آبگیریه

ریحان عسلی

و

ریحان عسلی

ای فدای این مدلی مداد دست گرفتنت بشم من ماچ

ریحان عسلی


پ.ن1: اگه می بینید که حاضر جوابی های ریحانو حرف آخرشو میکشم به خاطر این مدلی حرف زدن ریحانه ؛ چون آخر همه ی کلمه ها رو میکشه و خیلی با ناز حرف می زنه قلب

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 504 تاريخ : شنبه 11 شهريور 1391 ساعت: 17:53

سلام

روز جمعه 3 / شهریور /91 ساعت 05:45 صبح بیدار شدم هم اینکه نماز صبح رو بخونم هم چمدون و ساک سفرمون رو ببندم بعد از اتمام کارام شما و بابایی رو بیدار کردم تا آماده شید و سفرمون رو شروع کنیم ؛ مثه همیشه خندون از خواب بیدار شدی بغلو منم تا بابایی وسایلارو می برد ماشین لباس و پوشکتو عوض کردم ، یه پادری رو شسته بودم از بابایی خواستم که بیآره بالا اگه خشک بود بندازم اگه نه که بذارم رو بند رخت تا خشک بشه که تو همین حین هم که شما آماده بودی هی نا آرومی می کردی و می خواستی با بابایی بری پایین که چون روز جمعه بود و همسایه پایینی از سر و صدای شما از خواب بیدار نکنیم شما رو فرستادم با بابایی و بعدش خودم بهتون ملحق شدم و به این ترتیب سفرمون شروع شد حالا بریم سراغ عکسها :

*******************************************

ساعت 06:39 آماده و منتظری که بابایی بیآد و باهاش بری سوار ماشین بشی ؛ اینجا تو دهنت آدامس ِعینک

ریحان عسلی

ساعت نزدیک به 8:15 بود و همچنان آدامست تو دهنت بود !!!خنثی

ریحان عسلی

رسیدیم زنجان بابایی گفت صبحونه بگیرم من چون شما خواب بودی نمی خواستم از خواب بیدارت کنم و به کیک و آبمیوه اکتفا کردم این عکسم من منتظر بابایی بودم از تو ماشین انداختم ، سیب زمینی و تخم مرغ یه غذایی بین راهی ارزون و سالم که فک کنم از زنجان به بالا سرو میشه البته خیلی هم خوشمزه ست هر کی خواست درست کنه بگه تا یه ریزه کاری رو هم بهش بگم چشمک

سیب زمینی _ تخم مرغ

حدودای ساعت 2:30 بود که رسیدیم تهران و شبش با عسل و مامانشو عمه جون و زهرا رفتیم هایپراستار ؛ وای که چقد شلوغ بود و گرم اینجا هم تو صف غذاییم می خواستیم مرغ بریونی بگیریم صفش از بقیه غذاها خلوت تر بود ؛ ننه ی رومینا اینجا بودم که بهت اس می زدما از خود راضی

ریحان عسلی

فردا صبح یعنی روز شنبه بابایی که می رفت بانک واسه کاری ما رو هم می برد خونه ی خاله جون آخه مامانم با همکاری خاله ستاره که می دونسته من میآم تهران هماهنگ شده بودن و منو حسابی سوپرایز کردنهورا اینجا هم عمه جون یه بسته شکلات داد که ببرم اونجا ریحانه اصلا نذاشتی من بهش دست بزنم همش می گفتی توکلاته بکوریم (شکلات ِ بخوریم )قلب

ریحان عسلی

مامانم از بی یو خارک ( میوه ی نرسیده ی خرما ) آورده بود که خیلی هم شیرین بود دختر خاله و پسر خاله دارن با هم دیگه خارَک ها رو بین هم دیگه تقسیم میکنن نیشخند

ریحان عسلی و امیر حسین

این عکسو خیلی دوست دارم چون هر دوشون بدون اینکه بگیم این جوری بشینید نشستن و عکس انداختم بیچاره خاله ستاره هی باید می رفت پشت سر من و شما رو صدا می کرد تا بشه یه عکس خوبی ازت بندازم

ریحان عسلی و پسر خاله ات امیرحسین

اینجا هم تحت تاثیر پسر خاله ات که سوار ماشین میشد و باهاش بازی می کرد ؛ وقتی که امیر حسین و ستایش داشتن تو اتاق کارتون می دیدن من دیدم ماشین ها رو برداشتی و اومدی به من میگی: بسینم و امیرحسینم که دیده بود ماشیناش تو اتاق نیستن اومده بود ببینه شما برداشتی که ...

ریحان عسلی

اینم قسمت خوشمزه ی این پست رنگینک : که فرداش مامانم درست کرد خیلی خوشمزه بودخوشمزه فک کنم نزدیک به 1 سال بود که نخورده بودم

رنگینک

پ.ن1:خسته شدم از بس عکس آپلود کردم بقیه اش باشه واسه پست بعد مرسی از اینکه حوصله کردید و این پست رو خوندید

*************************************************

عصر روز یکشنبه 5/شهریور/91 از بس شیطونی کردید پاشدیم اومدیم پارک نزدیک خونه ی خاله ستاره (پارک پرواز) شما هم که تا دیدی همه آماده شدن با همکاری خاله ستایش لباساتو تنت کردم و جلوتر از من با مادر جونی رفتید تو حیاط؛ از اونجایی که توی تبریز اغلب روزا با لباس تابستونی و شبها مجبورم لباس آستین بلند تنت کنم منم با عجله چند تا لباس برات برداشتم و یادم رفته بود شلوار بیآرم برات وقتی از خونه ی عمه جون می اومدیم خونه ی خاله ستاره ؛ دیگه یکی از شلوار های سامی که باباش براش خریده بود و کوچیک بود خاله جون داد تا بپوشم و وقتی رفتیم بیرون هوا خیلی گرم بود

ریحان و خاله ستایش با هم سوار سرسره شدید

ریحان عسلی و خاله ستایش

تلاش برای کلاه سر کردن لباست عینک

ریحان عسلی

اینجا هم سامی که خیلی به سینما 5 بعدی علاقه داره تا فیلمارو دید به هیجان اومده و داره اون فیلمی که قبلا دیده رو برات تعریف می کنه شما هم که از همه جا بی خبر چشمک

ریحان عسلی و سامی

می رفتیم بالای پارک که از اونجا قسمتی از تهران زیر پامون بود و به اصطلاح بام تهران بود و خاله ستاره هم که این سری حسابی باهات کلی خوش گذرونده بود و الان که اومدیم تبریز میگه حسابی جای ریحان تو خونه مون خالیه و دلم براش تنگ شده قلب

ریحان عسلی و خاله ستاره

اینجا هم بالایی که می گفتم از اون بالا ماشینا رو دیدی که در حال حرکت هستن و یه نگاه به اون پایین و یه نگاه به من و خاله ستاره می کردی و میگفتی ماسین ِ مژه

ریحان عسلی

بعدش رفتیم روی یه نیمکت نشستیم اما ماشالا به انرژی شما و سامی جون که همش می خواستید واسه خودتون بازی کنید این بار مادر جونی در حال بازی کردن با دو تا نوه هاشبغل

ریحان عسلی و مادر جونی

بعدشم نشستیم توی چمن ها و شما هم هی چمن ها رو می چیدی و می ریختی ؛ چمن ها کمی نم داشت و هوا هم کمی سرد شده بود سامی هم که مشغول بازی با گیم موبایل مامانشه تو همین اوضاع هم طلب شیر کردی ناراحت

ریحان عسلی

بعد از اونم عمه جون و زهرا و زن عمو لیلا و عسل اومدن پیشمون ؛ عمه جون شام پیتزا و ساندویچ خرید دستشون درد نکنه و بعد من با مادر جونی و خاله ستاره خداحافظی کردم و اومدیم خونه ی عمه جون و به محض ورود به اونجا همه دورت جمع شدن و یکی یکی می خواستن که براشون صحبت کنی این روزا خیلی کلمه ها رو شیرین و قشنگ ادا می کنی و یه جورایی هم حاضر جوابی می کنی نیشخند

فردا صبح قبل از رفتن گیر داده بودی به انگورا میگفتی گوره ست ( غوره ) و به زور می خواستی برداری و بخوری

ریحان عسلی

اینجا هم زنجان رستوران صدف ؛ هم واسه ناهار هم خوندن نماز توقف کرده بودیم

ریحان عسلی

تو مسیر نزدیکای تبریز ؛ عمو عبدالله خواست بری جلو پیشش بشینی و اینجا هم داره برات ریحان داغلار گزی ( شعر معروفی که اندی هم خونده دنیای من ریحان ریحان ریحان ) به ترکی برات می خونه چقدر هم که خوشت اومده بود از لبخندت معلومه ماچ

ریحان عسلی و عمو عبدالله

اینم از این سفرمون ؛ بماند که همیشه بعد از برگشتن چقدر من برام کار درست میشه و چقدر کار کردن با شما سخته خنثی







کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 500 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1391 ساعت: 1:35

سلام

تنقلات جدید این روزات چیپسِ که بهش میگی: کیپس میگم این روزات چون به جای خوردنش دوست داری فقط باهاش بازی کنی به این صورت که من یه مقداری شو می ریزم توی ظرف و بقیه شم نگه می دارم اما خانوم خانوما قبول نمی کنی و می خوای که بقیه رو هم بدم دستت و خودت یکی یکی بریزی شون توی ظرف و بعد بگی مامان بیا بخور یه وقتایی هم دوست نداری من خودم دست بزنم و حرص می خوری و خودت با اون دستای کوچولوت بهم می دی بغل

دارم تی وی می بینم لیوان به دست از کنارم رد میشی و در همین حین بهم میگی مامان میخوام بشینم و منم خودمو می کشم کنار و جا رو باز میکنم تا شما بشینید چشمک

میخوام نماز بخونم تا می بینی چادرمو بر می دارم که سرم کنم میگی الله اکبرِ میگم آره ، زودی یکی از شال های منو بر می داری و میندازی سرت و یه مهرم دستت میآی جلوی من می شینی و هر وقت من سجده کردم مهر خودتو می ذاری زمین و بوسش میکنیقلب ( بماند که گاهی اوقات حین نماز مهرمو بر میداری و یه وقتایی که زاپاس بر نداشتم مجبورم روی دستم سجده کنم ناراحت)

دیروز شال به سر و یکی از جوراب هاتو تا نصفه پوشیدی و میگی مامان بریم معصومه ( دختر عموشو میگه یعنی بریم خونشون ) عینک

بابایی داره حین فیلم دیدن کنار بینی شو می خارونه اومدی بالا سرش مییییییگی : دَت نزن (دست نزن ) ... دِشته (زشته ) .... کَثیبه (کثیفه ) !!! من و بابایی اینجوری اییم تعجب

یه کمی تخمه ریختم تو ظرف آوردم که باهم بخوریم ظرفو از جلوم برداشتی گذاشتی تو بغلت ازم می خوای که یکی یکی برات بشکنم و بدم بخوری تا 6_7 خوب پیش رفتی بعد هر چی پوست می گیرم نمی خوری و میخوای که با باقی تخمه ها بازی کنی منم پوست های تخمه رو تو دستم نگه داشتم یه نیگاه به دستم میکنی میگم اینا آشغاله خوردنی نیست .... منم بی خیال تخمه خوردن یکمی که گذشت یواشکی از تو ظرف تخمه بر داشتم نیگام میکنی و میگی نخور اینا خوردنی نیست میگم چرا منم بخورم دیگه خوشمزه ست میگی: نه اینا آشغاله ؛ وروجک همه ی حرفای خودمو تحویل خودم میدی خیال باطل

خونه ی عمو یحیی هستیم زن عمو اکرم گشنش شد رفت هم واسه شما هم خودش ماکارونی کشید و آورد شما که اصلا نخوردی کنارش خیارشور گذاشته بود برگشتی بهش میگی چه رنگیه ؟سوال قوربونت برم که هنوز رنگارو تشخیص نمی دی و فقط بلدی بگی : دَبز ... آبی ... گِرمز ... تِفید ( اگه سفیدش می کردم کاملا محو میشد ) ... دَرد (زرد ) ... بَنَف ... تورتی

خلاصه اینا نمونه ایی از شیرین زبونی های این روزات منم بعد از هر کدومش هی بوس بارونت می کنم و دلم می خواد قورتت بدم و هی شما هم از خنده غش می کنمژه

من این مدلی چادرمو می بندم واسه خوندن نماز ، اینجا آخرای شب افطاری مامان بزرگه از زن عمو اکرم می خوای که روسریشو برات ببنده من چون از شال بستنت عکسی نگرفته بودم اینو میذارم چون دقیقا میخوای این مدلی ببندی اما نمیتونی یه وقتایی هم خودم برات این جوری می بندم

ریحان عسلی

عاشق موهای بور و فرفریتم تازه از حموم بیرون اومدی هر چی میگم بیا موهاتو شونه کنم نمیذاری که نه بغیر از وقتی که لباس بیرون میپوشی اونوقت خودت جلوم می ایستی و می خوای که موهاتون شونه کنم وببندم تو خونه اکثر اوقات موهات بازِ منم هی اون فر موهاتو مثه فنر میکشم پایین هی شما موهاتو بالا میزنی آی ذوق میکنم از این کارت که نگو نیشخندمژه

ریحان عسلی

پ.ن 1: طبق قرار هر روزه یه سری به سایت زلزله نگاری می زنم و امروز یه شهری دیدم تو کرمان خیلی خوشم اومد از اسمش اگه گفتید چی بود .... نه دیگه من نمیگم خودتون برید ببینید ردیف ١٨ جدول تا الان چشمک

پ.ن 2: یه سری به این وب بزنید آشپزیهای مامانم نرفتید ضرر می کنیدا آخرین پستش خیلی خوشمزه ست خوشمزه درست بالای پست باقلا قاتقِ

کودکانه های دخترم و مادرانه های من...
ما را در سایت کودکانه های دخترم و مادرانه های من دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : مامانش rsa بازدید : 328 تاريخ : پنجشنبه 2 شهريور 1391 ساعت: 20:41